ایلین در خرداد 93
سلام به همگیییییییییییییی....خوبیییییین ...........خوسیییییییییین....الان که من دارم این پستو میزارم
وحشتناک ترین بارون عمرمه دارم میبینم ....از صبح شروع شده و به بدترین نحو ادامه داره
خوب حالا بریم سراغ شیرین زبونیای اخیر دخترم ....
به بابایی میگی بیا پیش من بخواب ارامش بگیرم ....بعد که بغلش میکنی میگی اخیش چه ارامشی بهم میدی
بابایی هم کلی رفت تو فضا بعد چند دقیقه میگی خوب حالا برواون طرف تر پررو نشو من و میگی بابایی
از بابایی میپرسی بابا من به تو ارامش میدم ؟
داشتیم میرفتیم بیرون میگی مامانی ما باید برا بابایی موتور بخریم میگم چرا میگی چون هر دقیقه ماشین و
میگیریم میریم بیرون
بهت میگم از اتاق برو بیرون من کار دارم میگی نمیرم بعد چند دقیقه که میخوای بری میگی مامان دلت خوش
باشه من دارم میرم
عجله داشتم که زودتر بخوابونمت گذاشتمت رو پام گریه میکردی که مگه من نینی کوچولوام من بزرگ شدم ادم
بزرگ میشه خودش میخوابه
من و بابایی داشتیم حرف میزدیم میگی بابایی به مامانی کار نداشته باش بهش چیکار داری مامانی ناراحت
میشه میفته تو دریاچه میمیره....اصلا یک حرف هایی میزنه که ما اصلا نگفتیم تا حالا
بابایی یواشکی تبلتت و گرفت رفت تو اتاق بازی کنه دیدم میگی بابایی الکی لوس بازی در نیار تبلت منو بیار
اینجا باهاش بازی نکن بابایی
بهم میگی مامانی مبل و بلند کن از زیرش مدادمو بگیرم نمیکنم با گریه میگی تو دوتا تاب به این خوشکلی خریدی برا خودت تاب
های قشنگ خریدی حالا برا من مبل بلند نمیکنی؟
به طور ماهرانه ای وقتی از کسی چیزی میخوای اون طرف جونت میشه هی میگی باباجونی برام این کارو بکن
طرف هم که
تو محوطه کلاس نقاشی داشتی بازی میکنی خانم معلمت گفت اگه سروصدا کنین من وسایل بازی و جمع
میکنم تو میگی چه خانم معلم بد اخلاقی
تیچرت بهت میگه ایلین دیگه حرف نزن میگی چرا میگه اگه حرف بزنی میخورمت میگی من واسه خودم حرف
میزنم
حالا بریم سراغ عکس ها:
داریم میریم عروسی پسردایی بابایی
با بابایی رفتیم دریا
بابایی خیلی خیلی حساسه که دختر نسوزه پوستش واسه همین حسابی ایلین پوشوندیم...
ایلین در بوستان شمس
یک روز من بودم بیرون اومدم دیدم با خاله اینا داری اب بازی میکنی و حسابی خوش میگذرونی
دخترم داره میره کلاس زبان
بای بای دوست جونیاااااااااااااااااا